سروده عمان سامانی در وداع امام حسین (ع) با حضرت زینب (س)

سروده عمان سامانی در وداع امام حسین (ع) با حضرت زینب (س)

سروده عمان سامانی در وداع امام حسین (ع) با حضرت زینب (س)

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، «گنجینة‌الاسرار» سروده عمان سامانی، شاعر اوایل سده ۱۴ هجری، اهل سامان از توابع چهارمحال‌وبختیاری است که در سرودن اشعار با مضامین عرفانی دارای اشعاری تأثیرگذار است. عمان سامانی در کتاب «گنجینة الاسرار» خود با نگاهی حماسی و عرفانی به واقعه عاشورا تصاویری زیبا و دلنواز از مفاهیم و صحنه‌های عرفانی ناب به خوانندگانش ارائه داده است.

در این مثنوی غنی و ارزشمند، صحنه‌های نبرد یاران عاشق اباعبدالله (ع) با سپاه جهل و تاریکی آنقدر زیباست که خواننده را شیفته این عشق و دلدادگی می‌کند. یکی از خواندنی‌ترین و جذا‌ب‌ترین بخش‌های این مثنوی به توصیفی عرفانی از وداع امام حسین (ع) با خواهر بزرگوارشان حضرت زینب (س) اختصاص دارد که این شعر را با هم می‌خوانیم.

خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان

سیل اشکش بست بر وى راه را
دود آهش کرد حیران شاه را

در قفاى شاه رفتى هر زمان
بانگ مهلا مهلا اش بر آسمان

کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک‌تر زن رکاب

تا ببوسم آن رخ دلجوى تو
تا ببویم آن شکنج موى تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد باز

دید مشکین مویى از جنس زنان
بر فلک دستى و دستى بر عنان

زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو خاک درش نقش جبین
زن مگو دست خدا در آستیین

باز دل بر عقل می‌گیرد عِنان
اهل دل را آتش اندر جان زنان

*

پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد الف را دال کرد

همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته در گوشش کشید

کای عِنانگیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟

پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشق است این عِنان‌گیری مکن

با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبی من به سر

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش

جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن

معجر از سر پرده از رخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن

هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زینب گر صدا گردد بلند

هرچه باشد تو علی را دختری
ماده شیرا کی کم از شیر نری

با زبان زینبی شه آنچه گفت
با حسینی‌گوش زینب می‌شنفت

با حسینی‌لب هرآنچه گفت راز
شه به‌گوش زینبی بشنید باز

گوش عشق آری زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق

با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر محرم این راز نیست‌ای سخنگو لحظه‌ای خاموش باش‌ای زبان از پای تا سر گوش باش

تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب چه می‌گوید جواب

گفت زینب در جواب آن شاه را
کای فروزان کرده مهر و ماه را

عشق را از یک مشمه زاده‌ایم
لب به یک پستان غم بنهاده‌ایم

تربیت بوده‌است بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان

تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می‌هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم

تو شهادت جستی‌ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول

منبع: https://snn.ir/fa/news/1159684/%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B9-%D8%A8%D8%A7-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%A8-%D8%B3