** آرزوهای مادر حسن در دوران جنگ و جبهه
وقتی موقع اعزامش شد، هنوز به مادرش چیزی نگفته بود. یک روز حسن به مادرش گفت: یادتون هست که وقتی ما را معراج شهدا میبردید، میگفتید کاش بزرگ بودید و به جنگ میرفتید. آن روزها این حرفها را از ته قلبتان میگفتید؟! مادرش جواب داد: واقعاً از ته قلبم بود. حسن که سرخوش بود، گفت: پس حالا باید نشان دهید که راست میگفتید. من میخواهم به سوریه بروم.
دیگر ولکُن ماجرا نبود. پایش را در یک کفش کرد که زن عمویش واسطه رفتن او به سوریه شود. چون در آن زمان، راه رسیدن به مدافع حرم در مشهد از فاطمیون میگذشت. با سمج و پیگیری زیادش بالاخره توانست راه فرار را پیدا کند و به عنوان خواهرزاده یکی از رزمندگان فاطمیون خودش را به قافله مدافعان حرم حضرت زینب (س) برساند. خواستند با نشان دادن فیلم جنایت داعش منصرفش کنند، اما جواب نداد!
** حسن برای مشهدیها مایه خیر شد
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری آنا، وقتی به دنیا آمد، پدرش دوست داشت نام پدر مرحومش را بر روی او بگذارد. پدربزرگی که نترس و شجاع بود و زمانی که رضاخان دستور داده بود به زور چادر را از سر زنان بکشند، او در زاهدان سرباز شود و برای اینکه ناموس مردم را هتک حرمت نکند، فرار کرد و پیاده به مشهد آمد.
در همان کودکی مریم طربی، مادر حسن دست او و دیگر پسرش، مهدی را میگرفت و با خود به معراج شهدای مشهد مقدس میبرد. اکثر اوقات روزهای یکشنبه و چهارشنبه مراسم تشییع شهدا در مشهد بود. مادر حسن وقتی حس و حال خانواده شهدا را میدید، به آنها غبطه میخورد.بچههایش را در آغوش میگرفت و میگفت: خیلی دوست داشتم شما بزرگ بودید و میرفتید خدمت میکردید.
وقتی حسن شهید شد، همه دوستانش بهم ریختند. رضا سنجرانی چند بار در مراسم حسن، غش کرد. دوستانش یک هفته خواب و خوراک نداشتند. یا در حرم بودند یا بهشت رضا و یا خواجه ربیع. حسن که یک روز در کافه سیدجواد به دوستش گفته بود: قول شرف میدهم مرده یا زنده من این راه مدافع حرم شدن را برایتان باز کند. او واقعاً سر قولش ماند و بعد از شهادتش رفقایش یکی پس از دیگری مدافع حرم شدند.
اسمش را عوض کرد تا برایش مشکلی پیش نیاید، به همین خاطر به او میگفتند: حسن یاغی! روزها از پی هم میگذشت و نوه حسن یاغی بزرگتر میشد، اما شیطنتها و شجاعت او همانند پدربزرگ مرحومش بود. شیطنتهایی که مقتضای سنش عوض میشد اما از بین نمیرفت.
** دل کَندن از دنیا به سبک حسنشب تولد امام هادی (ع)
سرنوشت نوه حسن یاغی؛
شهید حسن قاسمیدانا یک روز در کافه سیدجواد به دوستش گفته بود: قول شرف میدهم مرده یا زنده من این راه مدافع حرم شدن را برایتان باز کند. او واقعاً سر قولش ماند و بعد از شهادتش رفقایش یکی پس از دیگری مدافع حرم شدند.